خوب صبح زود از خواب بلند شدیم و البته بعد از خوردن همون سوپ خوشمزه که تعریفش رو کرده بودم زدیم به جاده .
مقصد ما شهر دوفبیازید و در نهایت مرز بازرگان بود پس مسافت زیادی رو باید میپیمودیم و دوست داشتیم این مسیر رو حداکثر در دو روز طی کنیم پس با تمام سرعت و حداقل اتلاف وقت به جاده زدیم .
خوبی یا شایدم بدی جاده های ترکیه اینه که سعی کردن اصلا شیب احساس نشه و همین از این نظر خوب بود که جاده پیش رو را صاف و عالی میدیدیم و بدیش هم این بود که وقتی واردش میشدی یهو باید 30-40 کیلومتر رو سربالایی میرفتی تا دوباره به شیب خوب برسیم .
همه چیز به خوبی پیش میرفت و مشکلی رو خوشبختانه نداشتیم.
توی مسیر هم از اون مشکلای عجیب و غریب که در منطقه تاتوان دیده بودیم خبری نبود . توی مسیر هم دشت های زیادی رو داشتیم که میشد تصور کنیم که مناظر چقدر در فصل بهار زیبا میشدن و آدم رو وسوسه میکرد که یک بار دیگه این مسیر رو در اواخر فصل بهار تجربه کنیم .
بعد از یه دوچرخه سواری طولانی حدود 9 - 8 ساعته تصمیم گرفتیم شب رو در روستایی بمونیم چون تا شهر بعدی یعنی آگری مسافت قابل توجهی مونده بود و ممکن بود به شب برخورد کنیم . و در واقع میشه گفت اولین شب بدون هتلمون سپری شد صبح روز بعد هم سریع جمع و جور کردیم وسایل رو و بدون فوت وقت به جاده زدیم . خوشبختانه بعد از 2 ساعت به شهر آگری رسیدیم .
خوب چون ما حدودا 90 کیلومتر دیگه تا شهر دوبیازیت داشتیم و از اونجا هم باید 30 کیلومتر دیگه تا مرز رو رکاب میزدیم سعی کردیم سرعتمون رو بیشتر کنیم تا مجبور نباشیم شب رو در دوبیازیت بمونیم
خوشبختانه حدود ساعت 4 به دوبیازیت رسیدیم و تازه تصمیم گرفتیم که ناهار بخوریم و ناهارمون رو هم یه دونارکباب البته با مرغ انتخاب کردیم تا در واقع آخرین غذا رو هم سنتی خورده باشیم.
خوب بعد از خوردن ناهار با شکم پر برای اولین بار مجبور بودیم بازم دوچرخه سواری کنیم چون هوا داشت تاریک میشد و تامل جایز نبود .
تنها جایی رو که برای عکس ایستادیم بر خلاف این دو روز عکس با کوه آرارات بود که دیدیم حیفه از دستش بدیم
خوشبختانه رانندگان ماشین های سنگین خیلی کمک کردن و با وسایلی که خودمون بهمراه داشتیم خونریزی رو تا حدودی بند آوردیم . یکی از حراست های گمرک با بیسیم به اورژانس 115 خبر داد و اونا هم با سرعت خودشون رو رسوندن و بعد از دیدنم پیشنهاد کردن که برای گرفتن عکس به بیمارستان ماکو برم.
در نهایت پذیرفتم که با اونا برم و آوردن دوچرخه ام افتاد به گردن مهدی عزیز. بعد از حدود 10 دقیقه به بیمارستان رسیدم و بعد از ویزیت دکتر و پانسمان و گرفتن عکس از سرم ، دکتر کشیک گفت که موردی نیست ولی شب رو در ماکو بمونید
بعد از اتمام کار و بیرون اومدن از بیمارستان با مهدی که تو بازرگان منتظر من بود تماس گرفتم و او هم با گرفتن یه تاکسی دوچرخه ها رو بار زد و با خودش به ماکو آورد و در یک هتل اتاق گرفتیم تا صبح روز بعد به تبریز بریم.
صبح روز بعد با هماهنگی که با سجاد کردیم 1 بلیط به مقصد اصفهان رزرو کردم و بلیط ماکو تبریز هم خریداری کردیم .
فاصله ماکو تا تبریز حدود 4 ساعت بود و حدود ساعت 3 به تبریز رسیدم و بعد از دریافت بلیط اصفهان با مهدی خداحافظی کردم و حرکت اتوبوسیم به مقصد بوشهر شروع شد.
خوب این سفر هم به پایان رسید ولی تجربیات خوبی رو کسب کردم که امیدوارم تونسته باشم برای کسایی که میخوان به این سفرها بروند درست ارائه کنم.
اگر راهنمایی های دیگری هم خواسته باشید در خدمتم .
پایان
مسعود شاهینی
9 تا 22 شهریور